گریز شامار در فصل آخر که با مداخله نویسنده در زاویه روایت حاصل میشود،
به نوعی گذار از ساخت «دفتر حقیقت» به مثابه خاستگاه آیین و خاطره، به فرم
«رمان» و واقعیت کمپنجات، این جایگاه کرم گذاشتن بدنها و شیزوفرنی حاد
است، جایی که نشانههای آیینی و طبیعی از معنا تهی شده، و اوراد شبانه
میموای منجم با ذکر کلامی از «دفتر حقیقت» فرافکنی میشود؛ ستارهام را پشت
سرم سرنگون کردهاند.
ابوالفتحی در پایان گفت: و اما بدیلی که رمان پیش میکشد از گور شلر سر بر
میآورد، همو که شامار حتی از گفتن و نوشتن کامل نامش هراس دارد و به
اشارتی، با یادآوری حرف شین، از آن میگذرد.